
من می رم براش یه چیز می یارم بخوره! با رفتن علی، ورود به سایت همسریابی موقت کسمه آهی کشید و به میز تکیه داد تا با سوال سایت همسریابی جدید هلو به سمتش برگشت: خب. ... خوش گذشت ماه عسل، تعریف کن ببینیم!! ثبت نام در سایت همسریابی هلو بلند خندید. ادرس جدید سایت همسریابی انگشت سبابه اش را روی بینی اش گذاشت و هیسی گفت: چه خبرته؟! سایت همسریابی موقت کسمه بیدارش می کنی! نیما ببخشید را زمزمه کرد و سرش را کمی نزدیک تر برد: کلا سه روز مرخصی دادین، می گین ماه عسل! شانه ای انداخت: بهت گفتم استعفا بنویس، برو سال عسل!
ثبت نام در سایت همسریابی هلو دوباره خندید: شما از دست من راحت نمی شین! -احساس می کنم شدم! ابروی نیما باال پرید: جدی؟ بله! حالا کم کم شروع می شه.... ادرس جدید سایت همسریابی من زود برم؟ سایت همسریابی جدید هلو مهمونی داریم... دلش گرفته. .. کوفت. .. این کلمه ی اخر را به خنده ی از ته دل نیما گفت! دستش را روی شقیقه هایش گذاشت و سرش را پایین تر برد: برو بیرون. سایت همسریابی موقت کسمه دارین ادامه می دین. .. کمی همان طور صورتش را به طرف ورود به سایت همسریابی موقت کسمه برگرداند و با اخم نگاهش کرد. وقتی دوباره به میز خیره شد، آهسته گفت: خوبه جاسوس دو جانبه س! نه اتفاقا. .. سایت همسریابی جدید هلو خواهش می کنم این بار کوتاه نیاین.
برو بیرون ثبت نام در سایت همسریابی هلو
ادامه بدین. خواهش می کنم. صدای خفه و پر از خستگی اش بلند شد: برو بیرون ثبت نام در سایت همسریابی هلو. .. نیما هنوز بیرون نرفته بود که علی همراه سینی غذا، داخل اتاق آمد. ثبت نام در سایت همسریابی هلو به علی اشاره کرد، سینی را روی میز بگذارد و خودش هم بلند شد. روی مبل، کنار کودک نشست و ملحفه را کمی کنار کشید. ارام بازویش را گرفت تا بیدارش کند اما یک ورود به سایت همسریابی موقت کسمه اخم هایش در هم رفت. دستش را روی پیشانی پسر گذاشت. بدن نحیف کودک در تب می سوخت! گونه و گوش هایش قرمز شده بود و نفس هایش نامنظم و با خس خس از سینه اش بیرون می آمد. علی که متوجه ی حال پسر بچه شده بود، سر اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت ایستاد: سایت همسریابی جدید هلو سرش را گرفت و رو به علی گفت: -علی برو یه پتو بیار.... بدو. . .. علی به سرعت بیرون دوید.
خودش هم کودک را در آغوشش کشید و از اتاق بیرون رفت. با رد شدنش، از جلوی اتاق نیما، او هم دنبالش، راه افتاد: اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت چی شد؟ نیما بمون سایت همسریابی موقت کسمه بچه ها برمی گردن. این بچه حالش اصال خوب نیست. مازیار اومد. . .. ایستاد و با کمک علی، پتو را دور کودک به خوبی پیچاند: -علی برو بگو یه ماشین بیارن دم در. . .. برگشت سمت نیما و ادامه داد: نیما؛ مازیار اومد بگو به خانواده ی بچه بگه بیان بیمارستان. باشه ورود به سایت همسریابی موقت کسمه. نگران نباشین. ادرس جدید سایت همسریابی نایستاد و به سمت در رفت. علی در ماشین را باز کرده بود. خودش را داخل ماشین انداخت و راننده با سرعت از سایت همسریابی موقت کسمه بیرون رفت. هنوز باران یک ریز می بارید و گویا خیال قطع شدن هم نداشت. ده دقیقه هم نشد که ماشین، جلوی بیمارستان نظامی ایستاد. اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت از گروهبانی که راننده ی ماشین بود.