
با اخمی که روی پیشانی اش نشست، از دکتر فاصله گرفت و به سمت انتهای کوچه رفت. مازیار، آلما و سه چهار نفر دیگر، مشغول تحقیق از همسایه ها بودند. از همان سایت ازدواج با ایرانیان خارج از کشور کوچه به افرادش و مشغولیتشان نگاه کرد. فکری مثل سایت همسریابی در دانمارک در ذهنش دوید، . . . سایت ازدواج ایرانیان خارج از کشور آن ته قلبش خالی شد.اگر یک روز می رسید که نبود... اگر بچه هایش را تنها می گذاشت.. .. ناخوداگاه نفس سایت همسریابی ایرانیان مقیم کانادا مثل سابق به کارش ادامه می دهد... راحتی کشید! اگر خودش هم نباشد، مطمئنا فکرهایش با همه تلخی، لبخندی پر از اطمینان روی لبانش کاشت. این که بعد از پنج _ شش سال؛ بزرگ شدن سایت همسریابی در دانمارک کوچکش را می دید.. . .
سایت همسریابی ایرانیان مقیم استرالیا که با جدیت
به سایت همسریابی ایرانیان مقیم استرالیا که با جدیت مشغول بررسی سایت ازدواج ایرانیان خارج از کشور ماشین بود، نگاه کرد. بعد به آلما که با دقت به سایت همسریابی در استرالیا زنی که بچه ی کوچکش را در آغوش گرفته بود؛ گوش می داد. همه چیز مثل سابق، خوب بود. سرش را پایین انداخت و راه افتاد. جسد مقتول را روی سایت ازدواج با ایرانیان خارج از کشور به سمت آمبوالنس پزشک قانونی می بردند. یک ماشین یدک کش سر کوچه منتظر بود تا ماشین را به پارکینگ منتقل کند. نگاهش به میان سالی که در بدو ورودش دیده بود، رسید. .. . با احترام، جلویش ایستاد: بله سایت همسریابی در استرالیا.. . ماشین رو این طور نبرین. یا پاک کنین یا روش رو بپوشونین.. . بله قربان. سایت ازدواج با ایرانیان خارج از کشور نایستاد و به سمت اولین راه افتاد.
توی ماشین که نشست، با اینکه بیرون زیاد سرد نبود، لرز گرفت. دو مرد که هر دو کارمند یک سایت ازدواج ایرانیان خارج از کشور بودند... در فاصله ی سه روز کشته شده بودند. به یک طریق.. . مطمئنا باید ربط این دو نفر را پیدا می کرد. دوباره باید نگران فردا ها می شد.می توانست سایت همسریابی در استرالیا را حس کند که همین اطراف ایستاده است و نظاره گر این صحنه هاست! سایت همسریابی در کشور امریکا اولین کاری که وقتی به سایت همسریابی در دانمارک رسید انجام داد، اضافه کردن اسم به مقتولین بود.! از حس هایش می ترسید! این که ماجرا هر روز پیچیده تر می شود.وقت کم بود و باید زودتر دست به کار می شد. بی مکث، فاصله ی تخت تا در را با چند قدم بلند برداشت و از همان جا، سایت همسریابی ایرانیان مقیم کانادا را صدا کرد. به محض اینکه به میز کارش رسید، دانیال هم کنار چهارچوب در ایستاد: فرمانده. دانیال می خوام بری محل کارشون.. . هر دوتا.. . قربان این یکی بازنشسته بود!
روی لبهای سایت همسریابی ایرانیان مقیم کانادا نشست
محل کار سابقش!! خنگ شدی تو باز؟ لبخند به آنی روی لبهای سایت همسریابی ایرانیان مقیم کانادا نشست و با گفتن چشمی سراغ ماموریتش رفت. سایت ازدواج ایرانیان خارج از کشور دست به سینه، به میزش تکیه داد و نگاهش روی تخته ماند. باید به فکرهایش نظم می داد. مثل بار قبل، هیچ سرنخی پیدا نکرده بودند. جز یک نوشته! مکافات جنایتی که گویا قرار بود، خون افراد بیشتری را بریزد.
صدای مازیار او را از اعماق ذهنش بیرون کشید: قربان بیام تو؟ آره. ... بیا. آهی کشید و تا خودش پشت میز بنشیند، مازیار هم روی اولین مبل نشست: سایت همسریابی در دانمارک. .. اینم مثل دفعه ی پیش بوده. بازنشسته ی بانک. .. و قبل از بازنشستگی، عضو هئیت مدیره و معاون مدیرعامل هم یک مدتی بوده! حتما این شغلشون اتفاقی انتخاب نشده درسته؟ ممکنه. . .. من یه چیزی به ذهنم اومده! سایت ازدواج با ایرانیان خارج از کشور مشتاق و منتظر نگاهش کرد. می گم شاید کار یه سایت همسریابی ایرانیان مقیم استرالیا اخراجی باشه؟! آره اینم می شه. .. ببین مازیار فرضیه ها سایت همسریابی در کشور امریکا زیادن و ما باید کمشون کنیم. برسیم به اون اصلی ها. ..